برقراری رابطه پنهانی با پریسا دوست همسرم وتحمل ضربه جبران ناپذیر
پس از گذشت یک سال همسرم باردار شد و پریسا احساس مسئولیت بیشتری نسبت به او می کرد. متاسفانه با توجه به این که لیلا دچار افسردگی دوران بارداری شده بود من و پریسا بیشتر به هم نزدیک شدیم و همین ارتباط غیرمعقول و بیش از حد باعث شد تا به همدیگر دلبسته شویم...
دوست قدیمی همسرم با ما خیلی خودمانی شده بود و همیشه می گفت: من و لیلا مثل 2 خواهر هستیم و طاقت دوری همدیگر را نداریم. پریسا آن قدر به خانه ما رفت و آمد داشت که همسایه ها نیز فکر می کردند او واقعا خواهر لیلا است.
متاسفانه این رفت وآمدهای بیش از حد باعث شد تا همسرم دوستش را سنگ صبور خود قرار بدهد و با اعتماد به او سیر تا پیاز زندگی مان را برایش تعریف کند. دوست همسرم با من نیز رودربایستی نداشت و انتظارات و خواسته های لیلا را با نیش و کنایه گوشزد می کرد و حتی تاکید می کرد که باید قدر لیلا را بیشتر بدانم.
مرد جوان در دایره اجتماعی کلانتری 42 مشهد افزود: پس از گذشت یک سال همسرم باردار شد و پریسا احساس مسئولیت بیشتری نسبت به او می کرد. متاسفانه با توجه به این که لیلا دچار افسردگی دوران بارداری شده بود من و پریسا بیشتر به هم نزدیک شدیم و همین ارتباط غیرمعقول و بیش از حد باعث شد تا به همدیگر دلبسته شویم.
با شرمندگی باید بگویم که رابطه مخفیانه ای بین من و پریسا برقرار شد و همسرم یک سال پس از تولد فرزندمان فهمید چه اتفاقی افتاده است. او که انتظار چنین خیانتی را از من و دوست قدیمی اش نداشت بچه را برداشت و به حالت قهر به خانه پدرش که در یکی از شهرهای نزدیک به مشهد است رفت.
لیلا خیلی قاطعانه مرا ترک کرد و مسئولیت بچه ام را نیز برعهده گرفت. من هم با سوء استفاده از این موقعیت پریسا را به عقد خودم درآوردم و در شرایطی زندگی جدیدی را آغاز کردم که از سوی خانواده ام نیز طرد شدم. اما من و پریسا فقط چند ماه با هم زندگی کردیم چون آه لیلا و مادر پیرش که با هزار بدبختی دختر خود را راهی خانه بخت کرده بود دامن هر دوی ما را گرفت.
ماجرا از این قرار است که در حادثه رانندگی پریسا فوت کرد و من نیز معلول شدم. به خانه مادرم رفتم و چند ماه خانه نشین شدم. در این مدت توسط پسر همسایه مان که از دوستان قدیمی ام است به مواد مخدر نیز معتاد شدم، روزهای سختی را سپری کردم و چون تحمل نگاه تحقیرآمیز خانواده ام را نداشتم به سراغ لیلا وبچه ام رفتم. فرزندم بزرگ شده بود و مرا نمی شناخت. فکر نمی کردم لیلا مرا به خانه راه بدهد و به صورتم نگاه کند اما او به رویم نیاورد که چه ظلمی در حقش کرده ام و حتی گفت برای خودش خیاط ماهری شده است و درآمد خوبی دارد. او کمکم کرد تا با امید به زندگی و تحت نظر پزشک اعتیادم را ترک کنم و ما به زندگی خود برگشته ایم. اما من دچار افسردگی و عذاب وجدان شده ام و امروز آمد ه ام تا مشاوره بگیرم.
موضوع مطلب : عقد نکاح - مهریه - طلاق - حقوق خانواده - حقوق زنان